داستان طلاق.....
نویسنده :حسین تیگرانی
تاریخ:چهارشنبه 5 مرداد 1390-11:59 ب.ظ
فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم…
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی
ادامه مطلب
نوع مطلب :
داستان
تریپ عاشقی
برچسب ها:
داستان احساسی 90
داستان رومانتیک 90
داستان شرط عشق
داستان شکست عشقی
داستان عاشقانه
داستان عاشقانه ی واقعی
داستان عشق واقعی
داستان عشقی
داستان منصرف شدن از طلاق
داستان های آموزنده جدید
داستان های رمانتیک داستان کوتاه
داستان کوتاه جالب
داستان کوتاه خواندنی
داستان کوتاه و زیبا سایت
داستان سایت های عاشقانه
سخنان
عاشقانه
مطالب عاشقانه
زندگی
داستان طلاق...
داستان جالب و آموزنده

نظرات()